وزن دار نمے گویم
قافیہِ هم نمے گذارم
بے پرده و رک مے گویم
دلتنــــــگم
.
.
.
نه توان خواستن دارم
نه
توان
فراموش کردن
سهم من از تو چیست؟
فقط
“دل تنگى”
.
.
.
.
از خلاصه ی روز های انتظار،
که میدانم حوصله به خرج نمی دهی تا تمامی حرفهایم را بشنوی !
فقط این را میگویم :
دلتنگی ام آنقدر بزرگ شده است که اگر ببینی شاید نشناسی . . . !
.
گنـاه ِ ڪیستــــــــــ ؟!
حاבِثـﮧ ـها ؟
فاصِلــﮧ ـها ؟
פֿاطِره ـها ؟
جاבه هاے ِ בور و בراز ؟
یــــا
בل ِ مـَטּ ؟ … ڪـﮧ برای تو تَنگ شـُבه است !
.
.
.
دلتنگــــــــــی
خیابــــــــــان شلوغی است ک تودرمیانه اش ایســــــــــتاده باشی،
ببینی می آیــــــــــند،ببینی میرونــــــــــد وتوهمچنان ایستــــــــــاده باشی…
.
.
.
اینکه دلم تنگ می شود پلان به پلان ،
نفس به نفس برایت تراژدی نیست …
قلب من مقتول فیلم نامه است ،
شخصیت اصلی که تویی !
.
کفشهایم که جفت میشوند دلم هوای رفتن میکند ؛
چه کودکانه دل من تنگ میشود بی آنکه بدانم چه کسی دلتنگ من است !
.
.
.
دلتنگی هایم را نشاندم روی دوش بادبادک و فرستادمشان به آسمان …
دارد باران می بارد !
.
.
.
لتنگت می شوم و چشمانم را روی هم می گذارم
بلکه یادت را فراموش کنم …
تو بگو دلکم مگر می شود یک دنیا را فراموش کرد ؟
حوصله خواندن ندارم
حوصله نوشتن هم ندارم
این همه دلتنگی دیگر نه با خواندن کم می شود نه با نوشتن …
دلم تو را می خواهد !
.
.
.
دلم برایت تنگ شده است
قدِ یکی از سه نقطه های آخرِ نوشته هایم …
.
.
.
.
وقتی دلتنگم بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غــرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد ،
این بغض لعنتی است …
دلتنگ که باشی از آسمان سنگ هم ببارد باز هم جایش خالیست ،
باران که جای خود دارد . . .